مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را...

خدمت خدای بزرگ٬
سلام!

غرض از مزاحمت این بود که٬ ای والله٬ دست مریزاد٬ تو که خیلی مشتی بودی٬ آخه این رسم جوونمردیه؟! انصافتو شکر٬ پس کرمت کجا رفته؟ با اینهمه نعمت یه گوشه چشمی هم به ما نگاه کن بابا...

شکواییه ای زیر نور ماه شبیه عاشق شدن در دی ماه٬ مردن در شهریور!

 

پ.ن.

تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد... نظری کن که چیزی نمونده جلوی چشم شما ما را غم بدرد!

حضوری از جنس حضور حرف

...Be a Real Silverman

 اما روال عادی زندگی من این بود که هیچ چیز به روال عادی خودش برنگردد..

یادم نیست٬ رضا قاسمی شاید

.

دوست داشتم این پست سفرنامه باشد که یادم افتاد دایم السفر که وطن ندارد که برگردد که بنشیند و یک دل سیر قلم را بدواند روی کاغذ. یادم افتاد که با فقط سی و دو حرف باقیمانده قرارست خیلی حرفها همین طور ناگفته بماند برای همیشه لابد و یادم افتاد کونوا حجارة او حدیدا یعنی اینکه ... بگذریم٬ اصلا می دانی همه اش بیخیال٬ یادم رفت! درست شبیه خیلی چیزهای دیگر که کم کم دارد از یادم می رود... کسی میگفت این وقت سال٬ بارون؟ اونم اینجا؟! !... یادم افتاد به مصرع اولش٬ ما را بنوازید که درمانده عشقیم٬ و یادم افتاد که عزم کرده بودم چند بیت باقیمانده اش را توی همین جاده تمام کنم... و گفت امکان نداره٬ و باران را می گفت شاید. رادیوی ماشین یکسره می خواند اما٬ بوی باران تازه می آید٬ نکند بوی چشم تر باشد...

 

پ.ن.

محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند...

مزامیر دلتنگی (۱)

{یا حاشیه ای بر قانون شفا}

دلتنگی به پارکینسون می ماند! درد پنهانیست. هیچ علامت خارجی ندارد. بدتر از آن علامت داخلی هم ندارد. آنقدر بی سر و صدا که حتی خودت هم نفهمی که مبتلا شده ای. ناگهانی بروز می کند اما٬ وقتی که دیگر کار از کار گذشته است. تازه آن وقت است که می فهمی بیماری چقدر پیشرفت کرده٬ همان وقت که از شدت بیماری فلج شده ای!!!

.

همه عمر هرزه دویده ام٬ خجلم کنون که خمیده ام/ من اگر به حلقه تنیده ام تو برون در ننشانی ام!!

از دیشب تا حالا این شعر بدجوری چرخ میخورد توی سرم٬ بی امان و همینطور یکروند و مدام. اصلا من به طرز غریبی معتادم به این وزن انگار! یادش به خیر که زمانی شما گفته بودی به وزن پی تی کو پی تی کو انگار... و الحق که باید همین بوده باشد... انگار کن چیزی شبیه نفس های به شماره افتاده آخر یک سوار٬ که با همین طنین٬ کشدار اما!

 

پ.ن.

چه جفا که جامی خسته دل ز جدایی تو که نمیکشد/ قدم از طریق وفا مکش سوی عاشقان بلاکش آ...

عجب ار قدر نبود آن شب و نادان بودم...


فالتقمه الحوت و هو ملیم فلولا انه کان من المسبحین للبث فی بطنه الی یوم یبعثون...

صافات- ۱۴۲

.

این میون فقط یونس ه که از دل ماهی خبر داره!

 

پ.ن.

یا من لا یرجی الا فضله یا من لا یسئل الا عفوه یا من لا ینظر الا بره...
.
خدایا! بخر ما رو از ما پیشتر از اونکه چوب حراج بزنن تو این بازار مکاره دنیا به نفس از نفس افتاده ما...