مرد نگاهش به آینه ماشین می افتد. سالها بود که خودش را گم کرده بود و هیچ کجا حتی در آینه ها هم اثری از خودش نمی یافت. و حالا بعد سالها اینجا در خیابان در ازدحام و همهمه ماشینهایی که بی اعتنا به او سفیر کشان از کنارش رد می شوند با خودش چشم در چشم شده است. محاکمه ای در خیابان... شیارهای عمیق روی پیشانی٬ موهای سپید روی شقیقه ها که شبیخون بیرحمانه روزگار آنها را از دو طرف به عقب رانده٬ انبوه خطهای ریز کنار چشمها٬ گونه های فرو رفته٬ گردنی آنقدر باریک که مرد برای لحظه ای از حضور سرش روی آن شرمسار می شود با سیب گلویی که از فرط لاغری به طرز احمقانه ای توی ذوق می زند و بدتر از همه آن چشمها٬ آن چشمها٬ آن چشمهای حالا بی فروغ که خردک شرری هم حتی٬ از آن التهاب شعله ور سالهای دور مرد ارث نبرده اند٬ با مردمانی سرگردان که بی امان می دوند تا ناشیانه از آن تصویر منعکس شده مرد در خود بگریزند. همانها که هر بار مرد را کوچکتر از قبل در خودش تکرار می کنند.
و مرد قلبش به یکباره فرو می ریزد با دیدن خودی این همه غریبه! دستش را که دراز می کند تا شاید به خودش برسد تازه می فهمد که: چقدر دوری مَرد...

و فردا همه روزنامه های کثیرالانتشار صبح و عصر تیتر خواهند زد:

 "مردی از فرط دوری از خودش مرد"

...

 این بار اما٬ داستان به همینجا ختم نشد. خبر به سرعت پخش میشد و دهان به دهان می گشت٬ مرگ مردی در پای آینه ماشین در خیابان٬ سوژه جنجالی و داغ روزنامه های صبح و عصر! کارآگاهان٬ پلیسها و خلاصه همه برای حل این معما دست به کار شدند و در این میان سازندگان خودرو اولین کسانی بودند که به کشف حقیقت نایل آمدند... و اینگونه بود که چند روز بعد همه همان روزنامه های کثیرالانتشار صبح و عصر در صفحه اول شماره ویژه خود بزرگ نوشتند:

!!!objects in Mirror are Closer than they appear 

 

پ.ن.

خیالت تخت٬ این آینه تخت تخت است!!!