از آگهی های ترحیم(۴)
زن از حال رفته بود٬ مرد نگران بود٬ خیلی! داد زد یکی آب قند بیاورد٬ مرد جوان همسایه گفت نگران نباشید و بلندتر داد زد آب قند... زن جوان همسایه خندید به تلخی٬ دو قطره درشت اشک تلخ لابلای چین و چروکهای تلخ صورت پیرزن همسایه راهشان را گم کردند به تلخی٬ که او می دانست هیچ زنی از زیر قطار خاطره ها زنده برنمی گردد!!!
و فردا همه روزنامه های کثیرالانتشار صبح و عصر تیتر خواهند زد:
"زنی که از حال رفته بود در گذشته تمام کرد"

یکی از دیالوگهای محبوب من دیالوگ بهناز جعفریست در یکی سکانسهای پایانی باغهای کندلوس٬ سر پیچ آن جاده. آنجا که می گوید :" زنها زود پیر میشن می دونی چرا؟ چون عروسک بازیشون هم جدیه. روی عمرشون حساب میشه. از دو سالگی مادرن. بعد مادر برادرشون میشن. بعد مادر شوهرشون میشن. باباشون که پا به سن میذاره ازشون پرستاری یه مادر رو می خوان. گاهی وقتا حتی مادر مادرشون هم میشن. من شوهر نکردم ولی مادر مادرم بودم٬ مادر پدرم بودم٬ مادر برادرم بودم. تازه به همه اینا بچه های به دنیا نیاورده ام رو هم اضافه کنین. مادر اونا هم بودم!"
پ.ن.
می گوید دخترم اول از همه اینها یقین کن که خدا از هر مادری مادرترِ٬ از هر پدری پدرترِ٬ از هر خواهر و برادری برادرترِ. خلاصه از هر دوستی دوست ترِ! بعد می پرسد حرفی دارید. می گویم نه حرفی باقی گذاشتید و نه حدیثی!!!
پ.ن.
یا انیس من لا انیس له... یا حبیب من لا حبیب له... یا شفیق من لا شفیق له... یا صاحب من لا صاحب له ...
می دانی اینها را خیلی دوست دارم٬ خیلی! ولی این یکی را خیلی بیشتر دوست دارم وقتی که می گوید:
یا خیر مصحوب صحب... یا خیر معبود عبد... یا خیر مشکور شکر...