همه چیز تلخ بود! زندگی٬ مرگ٬ فقر٬ ثروت٬ درد٬ بیدردی٬ خواب٬ بیداری٬ حقیقت٬ مجاز٬ سیاست٬ صداقت٬ دروغ٬ عفو٬ انتقام٬ روز٬ شب٬ هوا٬ زمین٬ زمان٬ زمانه٬ زن٬ عشق٬ نفرت٬ خاطره٬خاطره٬ خاطره...  و این آخری آنقدر تلخ بود که مرد لاجرم پناه می بَرد به کافه سر خیابان. و آنجا در آن کافه سر خیابان٬ حتی در همان یک وجب کافه سر خیابان پیشخدمتی با تلخی سفارشش را روی میز می گذارد٫ یک فنجان قهوه تلخ! آنقدر تلخ که مرد مجبور می شود همه شکرهای دنیا را توی فنجانش خالی کند و ... همین بود.

و فردا همه روزنامه های کثیرالانتشار صبح و عصر تیتر خواهند زد:

 "مردی با شکر اور دوز کرد"

پ.ن.

زمانی به صرافت افتاده بودم یک سری از نوشته هایم را چاپ کنم٬ با همین اسم ناشناس یا حداکثر با یک اسم مستعار مثل برونته ها. و حالا باید ممنون مرده ها باشم که جلویم را گرفتند!!!

 

پ.ن.

وسط گذاشتن این پست لپ تاپم خودش را ری ست می کند٬ فکر کنم عملیات انتحاری ناکامی بود برای از بین بردن من یا مثلا چیزی مثل خوسوزی در اعتراض به من! سی.پی.آر که می کنمش همه چیز پریده. به سرم می زند کاش این وسط یکی پیدا شود٬ مردی کند و در راه رضای خدا این تکمه ری ست ما را فشار بدهد بلکه همه چیز بپرد!

 

پ.ن.

لپ تاپ هم نشدیم که حداقل دلمان به گارانتی خوش باشد!