از شطحیات (۱)
البته همانطور که از اسمش هم برمی آید اینها چیزی نیست٬ قرار هم نبوده و نیست که باشد٬ اصلا تو فرض کن این یک سبک جدید من درآوردی٬ و حالا این اصلا به کجای این دنیا برمی خورد که ما و امثال ما هم بخواهیم هر از گاهی اینطوری حرف بزنیم و دلمان هم آن کنارش خوش باشد که مثلا داریم به سبک خاصی حرف می زنیم؟!! مثلا تو بگو هایکوواره! هرچند این پسوند "واره" شباهتی را می رساند ولی نه آنقدر که استقلال ما را زیر سوال ببرد! مثلا همین "آواره" آشنای خودمان را در نظر بگیر٬ یعنی چیزی شبیه "ا"٬ همین قدر ساده٬ همین قدر یک لا قبا٬ همینقدر بی تکلف که همه جا با همین سر و وضعش ظاهر می شود٬ اول٬ وسط٬ آخر٬ هیچ جای خاصی هم ندارد!!!
و حالا مشتی هایکوواره آواره
.
سحر سد شعر شکست٬ روحم را سیلاب ویران کرد!
.
این پلنگ دارد می میرد٬ این دم آخری یک دم پایین بیا٬ با تو هستم ها ماه!!!
.
دلم شور شیرین می زند٬ فرهاد!
.
خورشید در فلق٬ عروس آتش!
.
زل بزن به آفتاب٬ با این چشمهای خیس سرما می خوری!
.
تصمیم لیلا: دیگر دفتر شعرم را به مجنون امانت نمی دهم!!!
.
من مست و تو دیوانه٬ خانه را اجاره بده٬ این دم آخری باید به صحرا زد!
پ.ن.
گرچه من قرار نیست درس ادبیات بدهم و همیشه هم از این سلاخی کلمات بدم می آمده ولی برای اولین و آخرین بار "سنگواره" را تقطیع می کنم. سنگواره یعنی چیزی شبیه سنگ یا ساده ترش همان دل! در گذر سالها نقش می پذیرد ولی هرگز پاک نمی شود!!!
واضح شد؟!!