پشت سرم سالهاست که می دود و نمی رسد٬ سایه ام!

.

سایه ام را همان بادی برد که در شبیخون پاییزش قافله درختان را لخت کرد. باغ بی برگی٬ آدم بی سایه ...

.

سایه به سایه هم آمده بودیم سالها٬ در گذار زمان٬ از همان روز ازل! تقصیر تو نبود٬ باد سایه ام را که برد نازل شد هذا فراق بینی و بینک...

.

هویت ما سایه هایی بودند که بر بادشان دادیم!!!

.

ماه هم با ما سر ناسازگاری دارد این شبها...

 

پ.ن.

آفتاب مهربانی٬ سایه تو بر سر من...

.

سایه ات آفتاب روی سر ما٬ آنقدر که از سایه ما همان کمینه اش بماند آن هم زیر پا!!!