شبیه دلتنگی
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!
اگر تمام شدن سرنوشت یک ماه است
چرا به جای طلوع این محاق شکل گرفت
چرا به جای طلوع این محاق شکل گرفت
دل از نگاه تو لرزید، عشق پیدا شد
شهید چشم تو شد، درد و داغ شکل گرفت
از آن زمان که جهان را خدا پدید آورد
چقدر حادثه در این رواق شکل گرفت
چقدر حادثه رخ داد تا رخ تو شکفت
و این قشنگ ترین اتفاق شکل گرفت
نسیم زلف تو بر شوره زار خاک گذشت
که طرح سبزترین کوچه باغ شکل گرفت
دوباره حس عجیبی شبیه دلتنگی
دوباره عطر تو در این اتاق شکل گرفت...

پ.ن.
خوب می دانم مضی فی غفلة عمری را٬ پس لااقل امیدوارم کن چنان که نگویم کذلک یذهب الباقی!
پ.ن.
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد/ حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
هنوز هم مثل همان قدیمها دل نگران من هستی؟ و اگر بپرسم هنوز هم همان جواب را خواهم شنید؟! اینها را نمی دانم ولی من هنوز هم درست مثل همان قدیمها و بلکه هم بیشتر دلتنگت هستم!
+ نوشته شده در جمعه سی ام بهمن ۱۳۸۸ ساعت 11:42 توسط ناشناس