!!!Once Upon a Time in America

حالا گذشته ام از مرزها...

حس غریبی بود٬ آنقدر که به تجربه کردنش بیارزد! همه آن پانزده ساعت و اندی و ساعتهایی که یکی یکی جلو میروند و درست همانجا که میرود که ساعت من با ساعت روی مونیتور همزمان شود رزونانس میکند همه آن چیزهایی که سه سال و اندی مسکوت مانده و نه اما مغفول! و تو چه میفهمی که بعد سه سال و اندی این کلمات که یک به یک رنگ میگیرند را. خزر٬ مشهد٬ سمنان٬ طهران٬ قم٬ اصفهان٬ کرمان٬ بندرعباس...

.

پایم را که از فرودگاه بیرون گذاشته ام هرم داغی برخاسته است از زمین. کمی دور ترک اما صدایی که بر می خیزد حلاوت و طراوت عجیبی دارد و بوی خوش آشنایی. الله اکبر اذان مغرب و ستاره های سو سوزن کویری اینجا و رنگ و بوی عجیب ماه خدا در این حوالی...

 

پ.ن.

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی... و این که سفری است در سکوت٬ از سکوت به سکوت که پله پله تا ملاقات خدا...