تار٬ به دستم بود. به دلم اما نبود٬ انگار کن یه بچه سر راهی رو که بغل کرده باشی اما به زور! گفت بزن٬ گفتم نمیتونم٬ خیلی وقته٬ رفته از یادم نه اصلا بدتر بردم اش از یادم. سیمها زیر انگشتهام جون میدادن٬ خود تار که نگو عینهو یه تیکه چوب٬ لا جون و بی قواره. دوباره گفت بزن. دوباره گفتم نمیتونم. یه سیمو کشیدم٬ همینجور عقب و جلو میشد... پای تخته نوشته بود بسامد نوسانات سیم یک تار از جنس ... بسته شده بین دو نقطه به فاصله... گفتم من حل کنم؟! ... سیم اونقدر عقب جلو شده بود که افتاده بود از رمق انگار. گفت بزن٬ سه باره. زدم٬ سیم آخر بود انگار! گفته بودمش٬ گفته بودمش که نمیتونم. گفتم ... خوند بیا بیا که نگارت شوم...

* علیرضا روشن

پ.ن.

گفت مگه چقدر دور شدیم که نمازت شکسته باشه؟ فکر کردم بی وتن نمازش که سهل ه دلش هم شکسته...

.
«این شعر در همان سطرهای اول گلوله خورد. وگرنه تمام نمیشد»...

 

بعد التحریر:

خدایا! توکلی اگر بود ما کردیم. توسلی اگر بود٬ ما کردیم. تحملی اگر بود٬ ما کردیم. تسلیمی اگر بود٬ ما شدیم. حالا٬ تفضلی اگر هست... تو بکن! این باشد تا ... یا علی مددی!!