صنوبری که تو بودی... صنوبری که تو باشی...
«درختی که منم
همه برگهایش را ریخت تا
تو ٬
ماه را
از میان شاخه هایش تماشا کنی!»
همه برگهایش را ریخت تا
تو ٬
ماه را
از میان شاخه هایش تماشا کنی!»
.
و من٬ بی... از... که... با... تا... جایی بودم در حوالی های مهر بدون حتی یک حرف اضافه!!!
پ.ن.
دلدار گذشت و نگه بازپسین ماند/ از رفتن او آنچه به ما ماند همین ماند...
پ.ن.
که محب صادق آنست که پاکباز باشد...
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم مهر ۱۳۹۰ ساعت 11:9 توسط ناشناس