آه از این سیل که دارد سر ویرانی ما...
در آن اتاق کتابخانه ای هست/ در آن کتابخانه کتابی هست
در آن کتاب پادشاهی
که قصر بزرگی دارد...
باغهای کندلوس
.
اینجا یاسهای غریبی دارد که در عین غربت خودشان غم غربت تو را از یادت می برند. همانهایی که در دل این شبهای تاریک بدون ماه٬ تمام مسیر آفیس تا آن نمازخانه نمی دانم چند در چند اینجا را روشن می کنند. همانهایی که من به برگ برگشان ارادت دارم!

پ.ن.
یاس تنها یک سحر مهمان ماست...
بعد التحریر:
امشب برای اولین بار بعد از آمدنم به اینجا باغهای کندلوس را دیدیم. نمی دانم چندمین بار در کل٬ ولی آنقدر که هنوز بعد دو سال و اندی دیالوگها را تماما حفظ باشم! تمام که شد گفتم وقتی هنوز هم یه عده آدم هستن که میتونم باهاشون اینقدر ساده از این قسم فیلمها ببینم یعنی اینکه خدا هنوز از من نومید نیست! حالا تو باور کنی یا نکنی من تمام این دو سال و اندی را شرمنده محبتهایی بوده ام که سر سوزنی حتی٬ لیاقت هیچ کدامشان را نداشته ام. تو که ندیدی اما من تمام مسیر برگشت تا خانه توی تاریکی شب از نیمه گذشته آرام و بیصدا اشکهایم را پاک کرده بودم که و یستر علی کل عورة و انا اعصیه...
.
"خیلی بده که آدم هیچ خاطره ای از دلبستگی هاش نداشته باشه..."