...Love in the Time of Cholera

حالا تو ببین! بعد همه این سالهای قمر در عقربی که خم میشد حتی٬ پشت بهار تازه از گرد راه نرسیده تقویم از شمارش لا ینقطع هجرت شمس ی و قمر ی به امید شاید کوتاه ترین شب اعتدال بهاری، بالاخره میرسه روزی که علم اونقدر پیشرفت کنه و ملت بفهمن مبدا تاریخ باهاس بشه سال وبایی!!!

.

نسیم اینجا بوی بهار گرفته. ایستاده ام روی تپه های تازه به سبزه نشسته این حوالی. میبینم شما را که نشسته ای در آن دورِ دستهای دور٬ جایی در مقابله. به گاه سالها پیش در خاطره های نداشته گنگ من. فکر میکنم یادش به خیر که شما بودی و ما و همه مرده ها٬...که شما بودی و ما٬... که شما بودی نه٬ نبودی! و ما اما بودیم هنوز! چشمهایم را می بندم٬ میگذرد از دلم که بهار اینجای ما مانده است معطل رخصت آنجای شما٬ آقا مصطفی... باران می زند چه باران زدنی!!!

 

پ.ن.

بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما...

 

پ.ن.

بر آتش تو نشستیم و دود عشق برآمد/ تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی!