دو سال پیش که تازه رسیده بودیم اینجا هشتمان گروی نهمان بود٬ حالا اما روزهاییست که برای شمردن سالهایش انگشت کم می آوریم!!!

دو روز دیگر دو ساله ایم و این بار به وقت محلی همینجا! درست ساعت هفت شب یک شب هفتم ماه. از پنجره ماشین بیرون را نگاه می کنم. ماه از بالای ردیف نخلها تنهایی هایم را به استقبال آمده است. برمیگردم٬ در شیشه عقب تصویر کسی در قاب در با یک قرآن جیبی کوچک و یک کاسه آب هنوز گرم است. یک قطره اشک آرام و بیصدا گونه ام را شیار می کند. ماه منکسر در نگاه من تکثیر می شود. کسی در من می خواند و لا تخافی و لا تحزنی...

 

پ.ن.

یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد/ ما همچنان لب بر لبی بر ناگرفته کام را