حر که سهلست در این معرکه مختاری نیست
ساقی به فدای سرت انگار نه انگار ...

کنارت پیکر بیجانت زانو زده ام٬ تا تو را غسل دهم با شیشه ای از اشکهای مادرم حوا! و این انگشتر عقیق یادگار پدرم آدم٬ رسته از طوفان نوح٬ قرمز از خون یحیی نبی و برافروخته از آتش طور موسی و ...
دستت را پیش بیاور ساقی ...
پ.ن.
لا یوم کیومک یا اباعبدالله
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم دی ۱۳۸۸ ساعت 13:19 توسط ناشناس