وَ اللهُ أَغیَر...
بارالها غیرت بندگی من که برنتابد دست پیش بردن به غیرت را٬ غیرت خداوندگاری تو چگونه برخواهد تافت واپس راندن اویی را که تنها خدایش تویی؟!!
.
قدیم ترکها می شناختندم به این که پایش بیفتد اگر٬ می توانم طوری کار را تمام کنم که پشت بندش دیگر حرف و حدیثی نیاید. حالا٬ هرچند سالها میشد که این توانایی ام را بلا استفاده گذاشته بودم تا خاک بخورد ولی وقتی مساله جدی می شود و فرصت به چنین شتابی از دست می رود دوباره به صرافتش می افتم. راستش را بخواهی با خودم کلی کلنجار می روم٬ کلی بالا و پایین می کنم٬ سبک و سنگین می کنم تا این دم های مانده آخر طوری بگویمت و به چنان نامی بخوانمت که ناگزیر بمانی از پاسخ ندادن! فکرش را که می کنم می بینم این شبها حداقل به سه هزار نام و صفت خوانده ام و قسمت داده ام٬ مگر... مگر به همان غیرت! و حالا هرچند این غیرت مکتوم ذات تمامی آن اسماء و صفات توست ولی من همینجا٬ همین امشب٬ همین حالا درست هفت شب مانده به پایان٬ به روایت بی پرده آن وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسماءَ بی پرده می خوانمت که اللهم انی اسئلک باسمک یا غیور...
حالا تو بگذار کسی هر شب دل ماه آسمانت را خالی تر کند٬ قرص ماه دل من آنقدر به کرم تو کامل هست که بپرسمت نمی دانم دقیقا من هفت روز وقت دارم یا تو!!!
پ.ن.
برق غیرت چو چنین می جهد از خرمن غیب/ تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم؟!!
پ.ن.
انما اشکو بثی و حزنی الی الله...
پ.ن.
سعدیا غیرتت آمد؟!!