فرصت برای حادثه از دست رفته است...
ای کاش آن کوچه را دوباره ببینم
آنجا که ناگهان یک روز نام کوچکم از دستم افتاد
آنجا که ناگهان یک روز نام کوچکم از دستم افتاد
و لابهلای خاطرهها گم شد
آنجا که یک کودک غریبه
با چشم های کودکی من نشسته است
از دور
لبخند او چه قدر شبیه من است!
آه، ای شباهت دور!
ای چشم های مغرور!
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم!
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار ...
بگذریم!
این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است!
(قیصر امین پور)

بی تو مهتاب شبی ... رفتم که باز از آن کوچه بگذرم. کوچه اما نبود٬ بعد از تو نپاییده بود. من همه تن چشم شدم٬ خیره به دنبال مرگ گشتم!
پ.ن.
عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند/ خوش باش کز جفای تو، این نیز بگذرد
پ.ن.
صیدیم به شصت غم شوریده و مست غم/ ما را تو به دست غم مسپار مخسب امشب
پ.ن.
زندگی هم حدی دارد...
+ نوشته شده در پنجشنبه دوم اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت 12:51 توسط ناشناس